چقدر زود دیر می شود !

چقدر دیر می آیی

و 

چقدر زود می روی

تو ای شب های دهگانه ی شور و مستی

کاش بیشتر بمانی ...


تو آبرو دادی به شهر ما

هوای شهر دیگر آلوده نبود

سیاهی های عزای ارباب

بمانید، بمانید 

که شهرم با شما بوی حسین گرفته بود، امن بود 

بمانید بمانید ...


کاش بیشتر می ماندی ، کاش ...

چهارده

یادتان باشد لباس مشکی ام را تا کنید
گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید
کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما
خرجی ام را نذر ظهر عاشورا کنید

سیزده

بدانند خلق از صغیر و کبیر
امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

دوازده

گویند خلایق که به دیوانه حرج نیست ...
من گشتم و دیوانه توکلت علی الله ...

یازده

برود هر که دلش خواست شکایت بکند...
شهر باید به من و مستیم عادت بکند

ده

هر جا که نامت را شنیدم...
با پا که نه، با سر دویدم...

نه

باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم ...

هشت

به زیر محمل تابوت ما چنین گویید
به عزت و شرف کربلای عاشورا

هفت

    مجنون حسینیم و سر از پا نشناسیم ...
دیوانگی ما به کسی ربط ندارد