فقط خدا داند و بس
فقط خدا داند چه ها گذشت ؛
بر مقتل ِ زنده ی کرب و بلا ...
+ نوشته شده در ساعت توسط
چشم انتظاری سخت است اگر که فرجامش سایه ی سنگینِ پلک ها باشد ...
و
سخت تر آنکه
پلک ها بی اذنِ تو
با هجوم بارشِ بی امان این انتظار را پایان دهد ...
۲
بوی گردنکشی می آید از این بالانشینِ مدام بارش زا ؛
۳
انگار دیگر خشکیِ چشمانم از زیر بارشِ مدامِ تو بیرون آمد
امروز را "دحو الارضِ" چشمانم بنام !
۴
هنوز این خشکی در جست و جوی مدامِ تو بالا می آید
از نو مدفونش نکن در زیرِ پرده ی فراموشی ...
۵
نگاهم را نگه دار به یک آه ...
الخیر فی نگاهِ تو ، یا ایها العزیز !