دلم
برای روزها و شب هایی که به سرعت از جلوی چشمانم گذشت تنگ است
برای تک
تک لحظاتش
از جرو
بحث هایش گرفته تا ...
دلم
برای سادگی و پاکی دوستی تنگ است که نه تنها زادگاهش بهشت آباد بود
بلکه
خوی و سادگی ش هم به همان بهشت رفته بود
برای روز
دوم که آغازِ مزه کردن طعمِ مهمانی بود
برای بی
لیاقتی، برای رد شدن
برای
خنده های مان
برای
دور بودن از عاداتِ همیشگی
برای
بغضی که دلیلِ رفتنمان را نفهمیدند
به خیالِ ساده شان آنچه در تصورشان گنجید دلیلِ رفتن بود ...
.
.
.
برای
تصمیم مان
برای شروع
سفر سه نفره
برای
پله های طولانی که ما را زودتر رساند به مقصد
برای
دعوا بر سر اسکان
برای
سردار گفتنم و تعجبم از خنده ها
برای
طعم نگرانی از گذراندن شب و روزمان
برای
شامی که مهمانشان بودیم
برای
دعوا بر سر نوبت ِ گرفتنه غذا
برای
اتاقی که با آشپزخونه تفاوتی نداشت
برای
ککی که ناجوانمردانه گزید
برای
دکتری که شرق و غرب را ...
برای
رفیقی که در خواب هم می خندید
برای
رفیقی که موبایل در دست تا صبح می خوابید
برای
دوچرخه ی سردار
برای شب
مانور
برای
کلّ گردان کلّ گردان یا حیدر
برای
دوربینی که همه ی لحظه ها را ثبت کرد حتـّی تلخ ترین هایش
.
.
برای
مناجات علمدار
برای
آسمان پر ستاره
برای سگ
های ولگردی که با یک وجعلنا و آیة الکرسی بی آزار بودند
برای
قدم هایی که چندین بار عقب و جلو رفت
برای
اصرار بر ماندن در اوّلین شب
و
مظلومیت و معذوریت مسئول در نه گفتن
برای
کارگردان و خاطره هایش در مسیر
برای
سنجاقی که گم شد و داستان رسیدن ...
.
.
برای
صبوری و آخه گفتن هایش
برای
تکـّه کلام های نابش
برای
صدای ش
برای غر
زدن ها و شوخی های ما و خندیدن او
برای
انتظارِ یک دیدارِ ناکام
.
.
برای شبِ جمعه
برای
وداع
برای هر
دو دعا
برای
ضجه هایشان
برای دلتنگی
برای دلتنگی
برای دلتنگی
برای دلتنگی
برای دلتنگی
* دلتنگی های آشنای سه نفر