اقرب شئ الاجل

انگار رسم این دنیای بی وفاست 

وقتی کسی از پیشت می رود

خاطراتِ خوبی هایش لحظه به لحظه جلوی چشمانت صف می کشد

و

حسرت آخرین حرفهایی که در دل ماند

و

هیچ وقت نتوانستی بگویی

بر دلت سنگینی می کند

.

.

ناغافل و بی خبر رفت ...

همانطور که رسمِ مرگ ست .

.

.

هنوز طعم ِ مهربانی ش به یادم مانده ست

دعاهایی که همیشه بدرقه راهمان می کرد

آرزو هایی که برایمان داشت 

روضه های هفتگی که در هر صورتی برقرارش می کرد

.

.

صبور بود و مهربان

آنگونه که لایقِ یک مادرِ شهید ...

.

.

خوشا به سعادتش

که در این ایام ِ بی مادری پر کشید

.

.

بارِ اولی ست که مرگ یکی ازنزدکانم رو می بینم ، حسِ تلخ و سختی ست

وای از غربتِ مولا علی


"انا لله و انا الیه راجعون"

اگر قابل دانستید فاتحه ای مهمانش کنید ، مادر بزرگ م را که در این سحر به دیدار معبود شتافت .

برخیز و باز مادری ات را شروع کن ...

چشمی شبیه چشم تو گریان نمی شود ، زهرا حریف چشم تو باران نمی شود ...

گیرم که نانِ بعد خودت هم درست شد، نانِ بدون فاطمه که نان نمی شود ...


برخیز و باز مادری ات را شروع کن ، فضه حریف گریه ی طفلان نمی شود ...

بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو ، طوری که زیر دست تو پنهان نمی شود ...


معجر بزن کنار و علی را نگاه کن،خورشید ِ زیر ِ ابر که تابان نمی شود ...

فهمیده ام ز سرفه ی سنگین سینه ات ، امشب نفس کشیدنت آسان نمی شود ...


ای استخوان شکسته ی حیدر چه می کنی ،  با کار خانه زخم تو درمان نمی شود ...

من خواهشم شده ست که زهرای من بمان ، تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود ...


گفتم که روی خویش عیان کن ببینمت ، گفتی به یک نگاه به قرآن نمی شود...

برخیز که روزِ محشر آمد ، تابوت به دوشِ حیدر آمد ...

از بس غریب بودم و بی کس ، به وقتِ دفن

تسلیت از خدای تعالی به من رسید ...

تقسیمِ کارِ خانه به نفعِ علی نبود ،

ای وایِ من ، که شستنِ زهرا به من رسید ...

+++

مستقیم وارد بهشت شوید


در روايتي از حضرت سيدالشّهدا "علیه السلام" نقل شده است :

که در آخرت، خداوند متعال به برخي از انسان‌ها دو بال عنايت مي‌فرمايد.
آنان با اين دو بال به بهشت پرواز مي‌کنند و در هر جايگاهي که براي خود در بهشت آماده کرده‌اند،
به هر صورتي که بخواهند متنعّم مي‌شوند.

ملائکه از ايشان سؤال می‌کنند که
حساب و کتاب و پل صراط و شب اوّل قبر شما به چه شکلي برگزار شد؟

جواب می‌دهند که ما هیچ‌کدام از این‌ها را ندیدیم،ما با آن دو بال حرکت کردیم و به بهشت رسیدیم.
بعد ملائکه مي‌پرسند:
در دنيا چه کرديد که به چنين مقامي دست يافتيد؟

می‌گویند: ما دو چیز برای خداوند آوردیم و وقتی پروردگار متعال از ما پرسید که چه چیز آوردید،
توانستیم جواب بدهیم. 

اوّل: گناه در زندگی ما نبود؛ چه در خلوت و چه در جلوت، نه گناه علنی داشتیم و نه گناه مخفیانه، به عبارت دیگر همه‌جا را محضر خداوند می‌دانستیم و ادب حضور را در مقابل ذات باري‌تعالي مراعات می‌کردیم.

دوّم: مقام تسلیم و رضا پیدا کرده بودیم. اگر از نعمت‌هاي دنیا برخوردار بوديم، آن را از الطاف جلیّه و آشکار خداوند می‌دانستیم و شاکر آن نعمت‌ها بوديم. و اگر بدون قصور و تقصير، گرفتار مصائب و مشکلات دنيوي مي‌شديم، آن را از الطاف خفیّۀ خداوند می‌دانستیم و علاوه بر اين‌که تسليم خواست خداوند بوديم، از گرفتاري خود رضايت داشتيم. ملائکه به آنان می‌گویند که حقّ شما هم همین است که حساب و کتاب و پل صراط را نبينيد و مستقيم وارد بهشت شوید.


منبع : سایت حضرت آیت الله مظاهری
تبیان

آغازِ یک بغض


بعضی اوقات دنیا با همه ی بزرگی اش برات نفس گیر و خفه کننده س

بعضی اوقات انقدر دل تنگی که هیچ چی آرومت نمی کنه ،

اینجور وقتا حتی اشکا هم برا حلقه شدن ناز می کنن !

اون موقع س که یه بغض انقدر بزرگ می شه که جایی برا نفس کشیدنت نمی ذاره ...

جبران

به جبران ِ آن روز ِ عطش بار

                       امروز آسمان برایت بارید

                                                    فقط

                                                        " به بهانه ی میلادت "

*ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

دلتنگی

دلم برای روزها و شب هایی که به سرعت از جلوی چشمانم گذشت تنگ است

برای تک تک لحظاتش

از جرو بحث هایش گرفته تا ...

دلم برای سادگی و پاکی دوستی تنگ است که نه تنها زادگاهش بهشت آباد بود

بلکه خوی و سادگی ش هم به همان بهشت رفته بود

برای روز دوم که آغازِ مزه کردن طعمِ مهمانی بود

برای بی لیاقتی، برای رد شدن

برای خنده های مان

برای دور بودن از عاداتِ همیشگی

برای بغضی که دلیلِ رفتنمان را نفهمیدند

به خیالِ ساده شان آنچه در تصورشان گنجید دلیلِ رفتن بود ...

.

.

.

برای تصمیم مان

برای شروع سفر سه نفره

برای پله های طولانی که ما را زودتر رساند به مقصد

برای دعوا بر سر اسکان

برای سردار گفتنم و تعجبم از خنده ها

برای طعم نگرانی از گذراندن شب و روزمان

برای شامی که مهمانشان بودیم

برای دعوا بر سر نوبت ِ گرفتنه غذا

برای اتاقی که با آشپزخونه تفاوتی نداشت

برای ککی که ناجوانمردانه گزید

برای دکتری که شرق و غرب را ...

برای رفیقی که در خواب هم می خندید

برای رفیقی که موبایل در دست تا صبح می خوابید

برای دوچرخه ی سردار

برای شب مانور

برای کلّ گردان کلّ گردان یا حیدر

برای دوربینی که همه ی لحظه ها را ثبت کرد حتـّی تلخ ترین هایش

.

.

برای مناجات علمدار

برای آسمان پر ستاره

برای سگ های ولگردی که با یک وجعلنا و آیة الکرسی بی آزار بودند

برای قدم هایی که چندین بار عقب و جلو رفت

برای اصرار بر ماندن در اوّلین شب

و مظلومیت و معذوریت مسئول در نه گفتن

برای کارگردان و خاطره هایش در مسیر

برای سنجاقی که گم شد و داستان رسیدن ...

.

.

برای صبوری و آخه گفتن هایش

برای تکـّه کلام های نابش

برای صدای ش

برای غر زدن ها و شوخی های ما و خندیدن او

برای انتظارِ یک دیدارِ ناکام

.

.

برای شبِ جمعه

برای وداع

برای هر دو دعا

برای ضجه هایشان

برای دلتنگی

برای دلتنگی

برای دلتنگی

برای دلتنگی

برای دلتنگی

  

* دلتنگی های آشنای سه نفر

تاوان

بعضی اشتباهات تاوانش آنقدر سخت است ؛

که اگر روزی فکرت به آن سمت و سو روانه شد

لاجرم باید

لعنتی بر خود حواله کنی و بسوزی ...