هرچند بي تو هيچ محض و با تو بسیارم

شك مي كنم گاهي به اين كه دوستت دارم  

پيچيده امشب در مشامم عطر يوسف باز

شايد كه من ديوانه ای از وهم سرشارم 

دیوانه ام من، از تو هرگز دل نخواهم كند

هرگز مبادا اين كه از تو چشم بردارم 

نه حضرتِ عين القضاتِ شمع آجينم

نه شيخِ اشراقم، نه چون منصور بر دارم 

با اين همه هر پير مي پيچد به تكفيرم

با اين همه هر شيخ مي خندد به انكارم 

باران گرفته ، وه! چه رقصِ گريه آميزي!

باران هم امشب بي تو مي كوشد به آزارم 

اين روزها حتي خودم را هم نمي بينم

اين روزها ، اين روزها ، خيلي گرفتارم

 عبدالحمید ضیایی