هوای چشم هایم بارانیست .

بگذار ببارد باران برگونه هایت .

حرفهای آلوده نزن .

من از روز تا شب هوای آلوده استشمام می کنم و خیابان را به خیابان گره می زنم .

بخند .

من تمام اکسیژن های لبخندت را از خانه که بیرون می روم مصرف می کنم .

 لابه لای خودروهای پر دود و کنار سیگارهایی که آدمیان را نصفه کشیده است .

در میان هوایی که می رود برای آلودگی .

تو حرف آلوده نزن .

برای من عمر اتفاق لبخندهایت کوتاه نیست .

یک بار که می خندی ، ده بار  می میرم . پس حرفهای آلوده نزن .

من به طبیعت چشم هایت مؤمنم و به لبخندهایت .

حرفهایت را آلوده نکن با این حرف که می روم .

که تمام .

که نه تو .

از رادیو گوش کردن های شبانه ام