آرزوی من دستان توست که برود برای پوشاندن خنده روی صورتت
هوای چشم هایم بارانیست .
بگذار ببارد باران برگونه هایت .
حرفهای آلوده نزن .
من از روز تا شب هوای آلوده استشمام می کنم و خیابان را به خیابان گره می زنم .
بخند .
من تمام اکسیژن های لبخندت را از خانه که بیرون می روم مصرف می کنم .
لابه لای خودروهای پر دود و کنار سیگارهایی که آدمیان را نصفه کشیده است .
در میان هوایی که می رود برای آلودگی .
تو حرف آلوده نزن .
برای من عمر اتفاق لبخندهایت کوتاه نیست .
یک بار که می خندی ، ده بار می میرم . پس حرفهای آلوده نزن .
من به طبیعت چشم هایت مؤمنم و به لبخندهایت .
حرفهایت را آلوده نکن با این حرف که می روم .
که تمام .
که نه تو .
* از رادیو گوش کردن های شبانه ام
+ نوشته شده در ساعت توسط
|