چند وقتیست که دلم عجیب بهانه می گیرد بهانه ی رفتن به جایی دور

آن طرف تر از هرچه چشم از اینجا می بیند

آن طرف تر از هر چه عقل از پیش می بیند 

دلم می خواهد تنهــا باشم !!

و در سکوت و رفتن تنها به این فکر کنم که چرا انقدر دلم بهانه می گیرد ؟

دلم می خواهد دیگر تا همیشه ، از تمام دل بستن ها و دل کندن ها رهــا باشم ...

 دلم می خواهد از همه چیز کنده شوم و بی صدا به نقطه ای نامعلوم –تنها و بی هیچ کس- بگریزم 

مهم نیست که گم می شوم یا صدایم را کسی نمی شنود 

مهم این است که در هجوم این امتحان های تکراری تو گمت نمی کنم 

می دانم! بچه گانه ست که باز فکر کنم می توانم دست تو را بخوانم ...

اما !!!

تو لااقل این بار برای دلخوشی من هم که شده ، آنطور بنویس که من در خیال ساده ی خود خواندم .


دگر نشانی تو را به هیچ کس نمی دهم
غم تو را به هیچ وجه باز پس نمی دهم

تو را نگاه داشتم برای گریه های خود
بهانه عزیز من، تو را به کس نمی دهم